هیچ !

ساخت وبلاگ
گفت دلم بدجوری گرفته گفتم چی شده گفت دلم میخواد برمگفتم خب برو از قدیم گفتن رفتنی باست برهگفت آخه میدونی چیه دلم شده عین این کبوترای جلدی که یهو ولشون میکنن به امون خدا میدونن باست برنا ولی نمیدونن کجا برن هی میرن هی دوباره بر میگردن قفس ندارن اما انگار تو قفسن هی بال بال میزنن که برن بیرون اما بیرونن اصلا یه چیز عجیبیه راست میگی رفتنی باست بره اما اونی که دلش رفته، باست کجا بره؟ گفتم اینو دیگه منم نمیدونم کتشو انداخت رو شونه ش. پاشنه کفششو ور کشید عین فردین تو فیلمای دهه پنجاه از در رفت بیرون. توی آسمون پر شده بود از کبوترای بی قفس.مریم سلیمان پور هیچ !...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : joody-abot بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 16:40

امشب بالاخره بهت گفتم که دلم چقدر برات تنگ شده و چقدر دارم رنج میبرم از این عذابی که می کشی.از اینکه چقدر عذاب درونیت داره داغونت می کنه و روز به روز از من دورتر میشی. کاری هم ازم ساخته نیست. غیر از کابوس های شبانه و سردرد های همیشگیگفتم همه روآخرش فقط نگام کردی و بقیه سیگارتو دود کردی.انگار داشتیم از پشت یه شیشه تار همدیگه رو می دیدیم. انگار تو توی فضا بودی و من از روی زمین داشتم سعی می کردم صدام بهت برسه. انگار یه هیولای نامرئی بود بین مون که تو رو داشت هزار کیلومتر از من دورتر و دورتر میکرد ...به قول اون بازیگره که میگفت : من ... دلم ... پر میکشه واسه اینکه یه بار دیگه تو رو ببینماره دلم لک زده واسه دوباره تو شدنت.واسه لبخندت واسه شاد بودنتدلم برات تنگ شده عزیزدل هیچ !...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : joody-abot بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 18:48

اگر پزشک هستی، یا داری پزشکی میخونی،اگر منشی یه پزشک هستی،اگر پرستاری، یا داری پرستاری میخونی،اگر فقط در یک مرکز درمانی کار میکنیخواهشا اخلاق داشته باش.اون همه زحمت می کشی درس میخونی که به هم نوع خودت کمک کنی سپاسگزارم بی نهایتاما اینو بدون که بیمار، مجرم نیست برده و بنده تو نیست وقتی با درد فراوون داره ازت چیزی می پرسه خیلی نامردیه که فقط نگاش کنی و بدون اینکه جواب بدی راهتو بکشی بری. ما گناهی نکردیم شدیم بیمار شمابا تشکر از تمام اهالی درمان هیچ !...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : joody-abot بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 18:48

بالاخره راضی شدی که به کار مورد علاقه م برگردم. انگار تا الان یه جورایی این کارو رقیب خودت می دونستی که باید از میدون به درش کنی. حتی فکر کنم یه جورایی هم حق داشتی چون فهمیده بودی که چقدر عاشق این کار و هنر هستم. تا اینکه بالاخره بعد از سالها انگار تونستی باهاش کنار بیای و قبول کردی که من برگردم به کاری که سالها بود داشتم حسرتشو می خوردم. میدونم که یه جاهایی هم حق با خودم بود اما بابتش ازت ممنونم دوباره شادی و انگیزه رو به زندگیم برگردوندی. دیگه افسردگی نمیتونه به هیچ وجه بیاد سراغم. مطمئن باش با این کاری که تو کردی اثر هزاران دوز قرص و داروی ضد افسردگی رو بهم یکجا تزریق کردی. یهو هرچی دوپامین بود برگشت بهم. ازت ممنونم عزیزم. همونجوری که خوشحالم کردی امیدوارم خدا با بهترین روشی که سراغ داره خوشحالت کنه هیچ !...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : joody-abot بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 18:48

حال و هوای پاییز و زمستونای زمان کودکیم مدتیه بدجوری افتاده تو دلم.

دلم چقدر زمستون میخواد. شما هم تاحالا بوی سرما رو حس کردین؟ یه بوی خوش سفید و سرد مثل برف داره. مثل زمانی که از برف خیس میشدیم و با همون لنگ و پاچه خیس میرسیدیم خونه می رفتیم زیر کرسی... یا وقتی توی پاییز بارون میومد و برگای رو زمین خیس میشدن عطر برگای خیس هوا رو پر میکرد... یادش بخیر.

چقدر این روزا بوی نارنگی میاد

هیچ !...

ما را در سایت هیچ ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : joody-abot بازدید : 29 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 20:46

تولد شناسنامه ای من امروزه

خودم هم یادم نبود.

اما تولد اصلیم توی پاییزه.

سومین ماه پاییز

ته تغاری پاییز

برای همینه که انقدر عاشق پاییز و زمستونم

هیچ !...

ما را در سایت هیچ ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : joody-abot بازدید : 30 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 20:46

با دیدن چند ثانیه از یه ویدیو چقدر یاد قدیما افتادم. عصرهای زمستون و پاییز وقتی از مدرسه بر می گشتیم و پای تلویزیون دراز می کشیدیم. سر اینکه کی پاشو بذاره گوشه میز تلویزیون تا راحت تر دراز بکشه، با هم دعوا می کردیم. نه موبایل بود نه کامپیوتر. آخر لاکچری بازیمون یه دستگاه ویدیو بود که باهاش فیلما و کارتونای شاهکار جهان رو می دیدیم و خوشبخت بودیم. واقعا خوشبخت بودیم. جنگ بود، آژیر قرمز و سفید بود ترس بود اما خوشبخت بودیم. قدرشو ندونستیم. حیف. هیچ !...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : joody-abot بازدید : 29 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 20:46

داشتم عکس های مکان های دیدنی از کشورهای مختلف رو می دیدم. یادم اومد همیشه دلم میخواست برم ایتالیا و فرانسه رو از نزدیک ببینم یکی از آرزوهام بود. همینجوری که عکسا رو نگاه می کردم با خودم گفتم خب اصلا برم دنبالش شاید بتونیم با هم بریم. بعد یادم اومد که تو زیاد اهل اینجور سفرها نیستی. گفتم خب اشکال نداره من که قبلا هم تنها و بدون تو مسافرت رفتم. عکس بعدی رو نگاه کردم گفتم خب شاید بتونم تنها ب...‌ عکس بعدی یه منظره از کلیسای نتردام بود تو فرانسه و عکس بعدیش یه فضای سرسبز از ایتالیا .... یه لحظه خودمو با تو اونجا دست تو دست هم تصور کردم. دیدم اصلا نمیشه جور دیگه ای تصور کرد. من، ونیز و فلورانس و پاریس و کلیسای نتردام و برج پیزا و چالوس و کیش و تخت جمشید و سی و سه پل و فلان و ... اینا که هیچی، بدون تو تا سر کوچه هم دلم نمیخواد برم .... همه جا اصلا با تو یه جور دیگه س. اصلا جهان من تویی، من جهانگردم و دورت می گردم هیچ !...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : joody-abot بازدید : 33 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 0:09

یک داستان کوتاه :میگفتن سالهاست همینجا میشینه. لب جدول کنار خیابون. از صبح زود میومد اینجا با همه اهالی محله و کسبه بازار سلام علیک میکرد. دولا دولا و خمیده، لخ لخ کنان قدم بر میداشت تا می رسید اینجا سر خیابون‌ لب جدول درست جلوی مغازه مکانیکی. بعد دیگه با هیچکی حرف نمیزد. مینشست همینجا و به اون دورها نگاه میکرد. خیلی سال بود اینجا بود. اون اول ها جَوون بود. لباساش از حالا مرتب تر بود. راستی جَوونیاش چه شکلی بود؟ فقط اهالی قدیمی محله میدونستن. اما اینکه چه روزهایی از سر گذرونده، کسی نمی دونست. اینکه چرا هر روز از کله سحر تا اذان مغرب میاد اینجا میشینه و خیره میشه به یه تیکه کاغذ. یا گاهی وقتا همچین اون دورها رو نگاه میکنه انگار میتونه با نگاهش پشت دیوار های شهر رو هم ببینه. بعضیا میگفتن که دیدن یه وقتایی با گوشه روسریش اشکاشو پاک میکنه.چند روز پیش پسربچه این مکانیکیه رو دیدم گفت خاله، میدونی فوت کرد؟ گفتم کی؟ گفت همون خانم جدولیه. آخه یه هفته س نیومده سر قرار. گفتم مگه سر قرار میومد؟ گفت اینطور میگن.آره حالا که فکرشو میکنم میبینم فقط یه دلیل میتونه تو رو سالهای سال هر روز بکشونه لب جدول یه خیابون توی بازار. فقط یه دلیل لازمه تا اون یه تیکه از خیابون بشه خونه ت. فقط یه دلیل لازمه که اینجوری منتظر و امیدوار زل بزنی به روبروت. فقط یه دلیل که شاید توی تیکه پاره های یه نامه قدیمی، وسط کلمات عاشقانه کسی، مثلا یه سرباز، سالیان سال، جا خوش کرده باشه.نویسنده: مریم سلیمان پور هیچ !...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : joody-abot بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1402 ساعت: 15:54

یک کتاب جدید شروع کردم از آقا میچ خیلی جالبه صد صفحه اولشو نفهمیدم چطوری خوندم. عجیب و جذابه. حالا تموم شد درباره ش می نویسم.

منتظر باشید

هیچ !...

ما را در سایت هیچ ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : joody-abot بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1402 ساعت: 15:54